❤مشتیـا❤

دلم با دلت یکی می شود اگر تو به پایم بمانی

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ

داش آکل علی مجیک ام جی

داش آکل.علی مجیک ام جی . مشتی آکل . آکل . داش جوات . مشتیا

يه پيغوم برات دارم پهلوون
کاکا رستم ميگفت چند شبه چشم به راهم
تا داش آکل بياد زير چارسو
ببرمش ميتب
ميگفت يارو ترسيده !
چي بهش بگم؟
داش آکل : غيض من براي کفتار کشتن نيست
بگو ميبينمش
کفارشم ميدم ، بزن به کوچه ..

***
لوتيه شيراز منم ، پهلوون اين خاک منم
با سه قطره خون ميجنگم چون يه ايثارگرم
رفيق برس به دادم ، وثيت نامم کنارم
اينجا بوف کور خاک شده ، پيش صادق هدايت
صداش زدم کرشد ، رفيق رفتو جاش اومد الکل
بابا دس خوش ، صبر کن ، چرا ميخواي جا بزاري دردو
اينجا غريبه ميبينن آشنارو ، رسمه بکشن آفتابو
تاريک بودن عادت شده ، ديگه نيس مثه داش آکل

***

برس به دادم اوس کريم
خاک پاتيم نوکريم
از گناهمون بگزري
هرچي خوردم پريد
آره مشتي ، مشتي ، دل مارو شکستي و رفتي، زت زياد
هرکي هستي واس خودتي ، فنتي نيس بزا باد بياد

***  

رفيق بي کلک مادره ، دل اينو اون آهنه
حق ياوره ، رب داوره ، رخصت بدي دست آخره
از ساغره معرفت ، ده يالا مرد حرف بزن
حالا که دلت پره حرفه ، به دلاي سنگ ، سنگ بزن
اينجا رفيقو نميگن داش ، تشنه بميري نميدن آب
پهلوونا که نميشن خاک ، اوس کريمو تو ببين از ما ، آه
بگير از فال حافظ نشون ، لوتي بميرو عاشق بمون
بزن تار که مرد خودتي ، واسه نامردا با دل بخون
يه روز که وقت رفتنه ، تاره سيبيلم تو دستمه
ختمه به خير ميشه چون دستمال يزديم دوره گردنه
پنچره اگه احوالت ، جا نمازو پس بردارش
اسم رفيقتو داد بزن ، چون نميزاره علي تنها شه

***  

برس به دادم اوس کريم
خاک پاتيم نوکريم
از گناهمون بگزري
هرچي خوردم پريد
آره مشتي ، مشتي ، دل مارو شکستي و رفتي، زت زياد
هرکي هستي واس خودتي ، فنتي نيس بزا باد بياد

 

فارس باکس
محبوب کن - فیس نما

قصه داش آکل

داش آکل

 

داش آکل . داستان داش آکل . قصه داش آکل . آکل . داش . داش آکل

 

"داش آکل" لوطی مشهور شیرازی است که خصلت‌های جوانمردانه‌اش او را محبوب مردم ضعیف و بی‌پناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردن‌کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.

در همین حین، حاجی صمد -از مالکان شیراز- می میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می‌گیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله‌ی حاجی صمد، به وی دل می‌بازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویه‌ی جوانمردی و عمل به وظیفه‌ی خود می‌داند. در نتیجه، این راز را در دل نگه می‌دارد. در عوض، طوطی‌ای می‌خرد، و درد‌ دلش را به او می‌گوید.

از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطی‌ها و اوباش را ترک می‌کند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانواده‌ی او می‌کند.

بر این منوال، هفت سال می گذرد تا این‌که برای مرجان، خواستگاری پیدا می شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفه‌ی خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می‌کند و او را به خانه‌ی بخت می‌فرستد.

همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدان‌گاهی محله -در حالی که مست است- کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو می‌کند و در نهایت با او گلاویز می‌شود؛ و سرانجام، با قمه، زخمی‌اش می‌کند.

فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می‌آید، او طوطی‌اش را به وی می سپارد و کمی بعد، می‌میرد.

عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می‌کند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیده‌ای" می‌گوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»

فارس باکس
محبوب کن - فیس نما
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد